جاذبه ی ضریح
اینجا قدمگاهی است برای عرض ارادت







تیر 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          





اینجا با قلم خودم از مهمانان پذیرایی می کنم , گوارای وجودتان



جستجو




 
  داستان نویس خطاکار11 ...

* محرک ها و واکنش های داستانی را فراموش نکنید.

منطق داستانی چیزی عمیق ترازایجاد انگیزه های محکم در ذهن شخصیت و دوری از حادثه پردازی است.حتی اگر در چنین کاری تبحر دارید باز شاید داستان شما پر باشد از اتفاقاتی که برایشان دلیلی واضح ندارید.این شاید علتش خواست خواننده داستان باشد،آن ها نیاز به اطلاعات پس زمینه ای بیشتر و دانستن انگیزه های شخصیت های داستانی دارند.خوانندگان معمولا نیاز به دیدن محرکی مشخص دارند که در نتیجه واکنشی در جاست.

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-04-31] [ 10:52:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  روز بزرگداشت دایی مبارک ...

​زهرا حسینی:

من یک دفتر آرزوها دارم، امروز یک آرزوی جدید اضافه کردم  و دورش خط قرمزی کشیدم که وقتی بهش رسیدم جزئیاتش را فراموش نکنم.

توی دفترم نوشتم “نماینده ی مجلس شدن" 

و روزی اگر به آرزویم برسم پیشنهاد میکنم یک روز از تقویم را به نام روز  "بزرگداشت مقام دایی” نامگذاری کنند.برایش هم دنبال روز تولد ائمه نمی گردم ،یکی از بهترین روزهای سال را انتخاب می کنم ،اردیبهشت شاید…

از نظر من دایی ها موجودات دوست داشتنی هستند ،همیشه دلشان می خواهد خواهرزاده هایشان را قورت بدهند و گاهی حتی می دهند! دوست داشتنشان دوست داشتن است ،همه آدمها توی بچگی هاشان خاطره های رنگی رنگی با دایی هایشان دارند که میتوانند توی آن روز در موردش فکر کنند.می توانند حالی که هستند را بگذارند کنار ،فاصله هایشان را دور بیندازند و به روزهایی فکر کنند که توی بغل دایی شان بودند.

من حتی تصمیم گرفته ام در تیزر تبلیغاتی خودم این موضوع را برد کنم،روزی برای دایی ها …

پی نوشت: هنوزم که هنوز است طعم آدامس عسلی هایی که دایی ام برایم می خرید فراموش نکرده ام.

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-04-27] [ 07:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار (10) ...

* نگذارید ماجراها بی دلیل اتفاق بیفتد.

برای شخصیت داستانی تان یک انگیزه و پیش زمینه قبلی آماده کنید و نگذارید ماجراهای اتفاقی وتصادفی روز شخصیت شما راخراب کنند.این طور می توانید منطق داستانی بهتری برای نوشته تان پیدا کنیز.

اتفاقات باید به دلایل خوبی رخ دهند و در آن صورت مخاطب داستان شما را دوست خواهد داشت و به آن علاقه نشان خواهد داد.

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1397-04-26] [ 11:28:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار(9) ...

” از دردسر فرار نکنید”

برای یک نویسنده بهترین لحظه هنگام نوشتن داستان، وقتی است که شخصیت اصلی داستان توی یک دردسر بزرگ افتاده باشد.

حالا اگر بگذارید شخصیت اصلی داستان استراحت کند و خوشحال وراضی و خشنود و بدون هیچ نگرانی زندگی کند آن وقت داستان شما به پایان عمر خودش رسیده است و برعکس اگر شخصیت شما با همه بالاهای روی زمین روبه رو شود واین شخصیت بیچاره در بدبختی غوطه بخورد ودر عمیق ترین مشکلات قرار بگیرد آن گاه داستان شما سینه سپر می کند و اوج می گیرد یعنی علاقه خواننده را به تعقیب داستان بیشتر می کند.

نتیجه :هر چقدر در زندگی روزمره و واقعی خودمان سعی می کنیم از مشکلات دوری کنیم در دنیای داستان باید برعکس عمل کنیم.

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1397-04-25] [ 09:01:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  برسد به دست آقا علی بن موسی رضا ...

​عکس حرمت را گذاشته ام روبرویم ، برق می زند و یک تکه از خورشید را گرفته توی بغلش ، خوب شد که عکس آدمها نیفتاده توی عکس ، خوب شد که فقط گنبد است است و مناره و من که فکر می کنم الان فقط مال خودمی آقا
سلام ، من زهرا هستم ، میدانم که می شناسی ام ، صدایم به گوشت آشناست چون پر حرفی کردم برایت، پارسال اردیبهشت یادت هست که بهشت من در مشهد شما بود ؟! آمدم پابوسی ات ، شما اجازه ورود دادی و دلم همراه کبوترهایت اوج گرفت ، رفت آن بالا بالاها، شب خوابم می آمد تا سرم را تکیه می دادم یکی از خادمانت می آمد و می گفت اینجا باید بیدار باشی ولی چشم هایم حرف سرشان نمی شد ، هزار و دویست کیلومتر راه همدان به مشهد خودش را دوخته بود به جاده که به جمال حرمت روشن شود و حالا مثل مسافری خسته می خواست بخوابد توی بغلت.
” خانومم بیدار شو ” خادم ها با گردگیرهای رنگی صورتم را نوازش می کردند،دلم نمی آمد بروم بیرون ، حرف زیاد داشتم حالا حالاها ولی خواب امانم را بریده بود، فقط یک جا بود که کسی کاری به کار کسی نداشت ، آرام رفتم و دراز کشیدم بین مریض های گره زده شده به پنجره فولاد ، کنار دختری که روی ویلچر خوابش برده بود و مادرش آنطرف نرده چشمه ای از چشم ها یش سرازیر شده بود، دست های دختر با طنابی به پنجره فولاد بسته شده بود و خودش آرام مثل آهویی که در بغل مادرش است خوابیده بود.نمی دانم چقدر طول کشید ولی یک وقت دیدم تیغ خورشید دارد صورتم را می خاراند ، صورتم را برگرداندم ولی رهایم نکرد ، انگار خورشید هم خادمت بود که می گفت خانومم بیدار شو اینجا سرزمین بیداری است و حیف است اگر بخواهی با خواب لحظه لحظه اش را بکشی.
چشم هایم را باز کردم دختر لبخند می زد ، زیبا بود ودستش را چسبانده بود به پنجره فولاد ، دلم آرام بود ، وخستگی سفر انگار که اصلا هیچوقت نبوده در جانم ، نشستم و خودم را کشاندم به پنجره فولاد، بغض کرده بودم ولی توی سرم خالی بود ، خالی از همه ی دغذغه ها ، خالی از همه ی دلواپسی ها ، گره خورده بودم به پنجره فولاد و صبح دخیلم باز شده بود .میدانم نامه ام را قبل از پست کردن می خوانی و دلتنگی ته نشین شده توی صدایم را از بین کلمات میشنوی،می خواهم بگویم این زهرای خسته باز هم دلش می خواهد بخوابد بین مریض هایت ، دلش بدجور شکسته فقط باید بیاید بچسبد به فولاد پنجره ات تا دوباره بند بخورد تکه هایش .
نگاه می کنم به عکست اذن دخول می خوانم آقا به دلم اجازه ی پرواز بده…

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-04-22] [ 09:07:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  اگر داستان نویس هستید این خطا را نکنید(8) ...

درباره آدم های بی خاصیت ننویسید.

گاهی نویسنده های داستان فراموش می کنند که نباید درباره ی شخصیت هایی بنویسند که فعالیت زیادی در داستان ندارند.شخصیت هایی جذاب هستند که فعالیت می کنند ،خود را به خطر می اندازند وبرای رسیدن به هدفشان انواع ابزار موجود را به کار میگیرند.

بسیاری از مواقعی که یک داستان خراب شده است دلیلش این است که نویسنده در انتخاب شخصیت داستانی اشتباه کرده است و شخصیتی را انتخاب کرده که ما به آن می گوییم ترسو و بی خاصیت.حتما می دانید که بی خاصیت ها چطور آدمهایی هستند.

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-04-21] [ 08:32:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  کلاغ صفت باشیم ...

​می‌گویند وقتی کلاغی می‌میرد، بقیه کلاغ‌ها دنبال علت مردنش می‌گردند که مبادا دیگری، به همان مرگ دچار شود.
 کلاغ‌ها یاد گرفته‌اند با هم حرف بزنند. یاد گرفته‌اند به اشتراک بگذارند. یاد گرفته اند رفیق بمانند در خوشی و ناخوشی.
 با همان قارقار ساده که انگار همیشه یک‌جور است به گوش‌ما. 

آن وقت ما، این همه کلمه داریم، این همه زبان، و بیش از هفت میلیارد آدم و این‌طور مرده‌ایم؟
 این‌گونه جنازه‌های متحرک بی‌رحم و کور، که انگار دیگر قرار نیست قلب هم را ببینیم و دست افتاده‌ها را بگیریم و کمی، فقط کمی مهربان‌تر باشیم. 
من عاشق این ترکیب واژگانم با آن صدای طوفانی ضبط شده بر نوارهای قدیمی، که فریاد می‌کشید

 «ای مسئولان ایران. من احساس خطر می‌کنم.» 
من احساس خطر می‌کنم از این بی‌مهری‌ها.

 از این چسب‌ها و برچسب‌ها که عادت کرده‌ایم تف کنیم روی هم. کی رحم از ما رفته؟ و انصاف؟ و لبخند؟ 
کی به ما گفت اول جیب خودت را پرکن. خانواده و فامیلت را بچسب، به فکر دنیات باش و گور بابای بقیه؟
 من به دکترم گفته‌ام آقا من از راه رفتن توی خیابان می‌ترسم.

 چون خیلی از ما، بو می‌دهیم. بوی تعفن. 

مثلن دختری که مانتوی سبز جلو باز دارد، هشت سال پیش، با کلام کسی که دوستش نداشته، مرده.

 بقال محل ما، دکان و شکمش بزرگتر شده، اما خودش بیست سال پیش از رحمت خدا رفته.
 صورتش پر از کرم‌های سیاه و قهوه‌ای است؛ وقتی می‌گوید چطوری آقای نویسنده؟ 

و تن‌ماهی یک‌سال پیش را با قیمت امروز می‌فروشد چون دلار کشیده بالا، و فرداها ناچارست خودش همین تن را گران‌تر بخرد و گرنه باید کرکره‌ دکانش را بکشد پایین 
 بعد، از بالا تا پایین مملکت را می‌دوزد به‌هم،‌ بی‌آنکه به تصویر خودش نگاه کند. 

بی‌آنکه بداند چند کرم خونی لای سبیلش است. بی‌آنکه حتا گمان ببرد به اینکه جامعه، ماییم. 

همین هزارتومن کرایه‌ی اضافه است. 

همین تکه‌ی سوخته نان است. همین کلمات من است. 
دکتر می‌گوید برو مسافرت پسر جون.

 به این چیزها فکر نکن. قرص‌هاتو دوتا بخور.

 شب‌ها برایم جوک می‌فرستد و می‌نویسد: 

مگر گفته‌اند مملکت را تو بسازی؟ 
می‌گویم تک تک آدم‌ها مهمند. ما باید جمع شویم دور هم. حرف بزنیم. یا مسیح باشیم و مرده‌‌هامان را زنده کنیم یا به گور بخوابانیم‌شان به شهادتینی، حمد و سوره‌ای.

 می‌نویسد باز که شروع کردی.

 و بعد کلیپی برایم می‌فرستد که فینگیلی آمریکا، با دو استیکر لبخند و می‌گوید کمتر فلسفه بخون. قرص‌هاتم بکن سه تا….
پ.ن:جالبه که ما در هجوم سیل آسای خبر بد گیر افتادیم و اوناییکه مسئولن نه تنها هیچ کاری نمیکنن بلکه هر روز به خبرای بد اضافه میکنن. این دشمنی تون با شادی و نشاط و آزادی جوانها رو کنار بذارید. خیلی دیگه داره رفتارا اذیت کننده میشه
#مرتضی_برزگر

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:48:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  واقعا من که هستم؟ ...

من همسري مهربان و مادري فداکار هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش، البته تا چهلم آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند.
من زوجه هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه بدهد.
من سرپرست خانوار هستم ، وقتي شوهرم  تمام زندگی  من چهار سال پيش با کاميونش از گردنه حيران رد شد و براي هميشه در ته دره خوابيد.
من خوشگله هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
من ضعيفه هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.
من بي بي هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.
من مامي هستم ، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.
من مادر هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم.
من زنيکه هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود.
من ماماني هستم، وقتي بچه هايم از من می خواهند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.
من ننه هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم.
من در ماه اول عروسي ام؛ خانم کوچولو ، عروسک ، ملوسک ، خانمي ، عشقمن ، پيشي ، قشنگم …» هستم.

دامادم به من وروره جادو مي گويد.
حاج آقا مرا والده صدا مي زند.

من مادرفولادزره هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.

مادرم مرا به خان روستا کنيز شما معرفي مي کند.
من دوشيزه مکرمه هستم،وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود.
من مرحومه مغفوره هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم.
من والده مکرمه هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم ؛ براي خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند.
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺩﺭ ﮔﻤﯽ ﺑﺮﻫﺎﻧﯿﺪ 

ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻦ ﮐﯿﺴﺘﻢ؟
#زن

#دکتر_شقایق_پوریا

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-04-20] [ 08:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار(7) ...

* در داستانتان از آدمهای واقعی استفاده نکنید.

یکی از سخت ترین کارها برای نویسنده شدن این است که چطور از خواننده بخواهی با شخصیت های داستانت همذات پنداری کند و باآنها همدردی نماید.در نظر بگیرید مخاطبان شما بایدبه یک سری نشانه که روی کاغذ چاپ شده نگاه کنند وازاین نشانه ها باید حروف الفبا را تشخیص دهند وباحروف الفبا به کلمات برسند.حالا به معنی کلمات توجه کنند و جمله بسازند و….

به زبان دیگر آدمهای خوب داستان به هیچوجه نمیتوانند آدمهای واقعی باشند ممکن است شماازیک آدم واقعی الهام بگیرید ولی باید آنها رابزرگنمایی کنید تا مخاطب باورشان کند.شاید بتوان ابتدا یک شخصیت راازروی آدمهای واقعی شکل داد ولی قطعا نمیتوان فقط به آن اکتفا کرد.

علاوه بر شخصیت سازی داستانی میتوانید به شخصیتتان برچسب های شناخته شده هم بزنید البته این برچسب ها هم باید اغراق شده تر اززندگی واقعی باشند.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 07:53:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار(6) ...

* از توصیف غروب آفتاب دست بردارید.

درست است که خوانندگان بسیارراغب هستند تابا خواندن توصیفات داستانی شخصیت ها وفضای داستان راتجسم کنند.اماگاهی اوقات نویسندگان ازاین اصل سواستفاده می کنند و پارا فراتر ازحوصله مخاطب دراز می کنند.آن ها گاهی چنلن غرق توصیف غروب آفتاب و نگارش یک نثر زیبا که البته درجای خودبسیار ستودنی است میشوند که فراموش می کنند این توصیف طولانی درجریان داستان توقف ایجاد کرده است و همین امر ممکن است باعث توقف مخاطب شود.

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1397-04-19] [ 05:35:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار(5) ...

* خیلی وقت صرف گرم کردن موتورتان نکنید.

به سه نکته توجه کنید

1.هر گاه خواستید چیزی را شرح دهید توقف کنید.مجبور کردن خواننده مشتاق برای خواندن یک جمله ایستا مثل این است که از یک دوچرخه سوار بخواهید با یک دوچرخه بدون چرخ براند.

2.داستان رو به جلوست نه به گذشته.اگر شما داستانتان را با توصیف گذشته آدمها شروع کنید شما دارید خواننده را در مسیر اشتباهی هدایت می کنید.

3.معمولا داستان های خوب با واکنش یک نفر در برابر یک تهدید آغاز میشود.

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-04-17] [ 01:43:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  نامه ای به امام رضا(ع) ...

سلام آقا

آقاجان صدام رو میشنوی؟آقا… 

اینجایی که من هستم هزارودویست کیلومتر از مشهدت دوره،هزار و دویست کیلومتر جاده قد کشیده بین من و شما ،کبوترم اگه باشه ازنفس میوفته ولی دل من نیفتاده … دلی که جنسش کبوترانه است ولی نفسش نه… 

میدونم که صدام رو میشنوی ،کاش لایق باشم جواب سلامم رو بدی آقای مهربانی ها.اصلا یه ولوله ای افتاده به جونم که انگار فقط توو حرمت آروم میشه،کنار سقاخونه ات،توو گره های پنجره فولادت،

آقا جان یه دلشکسته ای

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-04-16] [ 10:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار (4) ...

داستان نویس محترم

* منتظر معجزه نباشید*

یک پزشک برای آموختن فنون طبابت باید پنج تا ده سال آموزش ببیند اما نمیدانم چرا مردم فکر می کنند می توانند ظرف مدت یک هفته ،یک ماه یا حداکثر یک سال نویسنده حرفه ای داستان شوند.

راستش داستان نویس شدن در ظاهر شغل فریبنده ای است درست مثل دوچرخه سواری .تا وقتی سوار دوچرخه نشوی نمی توانی تصور کنی که کنترل آن در عمل چقدر سخت تر از وقتی است که هنوز پشت آن ننشسته ای.

ممکن است حس خوبی نداشته باشید ازاینکه باید خیلی کاغذ سیاه کنید و زمان زیادی ازدست بدهید تا نحوه ورود و خروج راوی یا تغییر زاویه دید یا تکنیک هایی از این دست را یاد بگیرید ومتنی کامل بنویسید اما اگر بدانید فراگرفتن هرکدام ازاین اصوب چقدر وقتی را که صرف کرده اید شیرین می کند و به شما لذت می دهد مطمئنم هر روز از روز قبل بیشتر به ادامه کارتان علاقمند می شوید و در مقابل زیبایی ها و روابط منطقی جهان داستان سر تعظیم فرود می آورید.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  معنی خوب ...

امروز به همه کارهایم رسیدم ،هنوز فردا نشده است و من کار انجام نداده ای ندارم .

این ازنظر من خوب است،به همین راحتی،خوب برای هر کس معنی متفاوتی دارد بعضی خوبها برای ما خیلی عالی است و برای بعضی ها افتضاح.

من دارم لذت میبرم از روزی که کارهای مثبتی انجام دادم برنامه ی فردایم را هم نوشته ام.

بیایید خوب های زندگی مان را عمیق کنیم نه وسیع 

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-04-15] [ 11:42:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  نویسنده خطاکار (3) ...

سومین خطای نویسندگی این است :

* موقع نوشتن خودنمایی نکنید.

اگر مهارت خاصی داری مثلا اگر پرستار یا وکیل هستید می توانید ازاین معدن طلا در پس زمینع داستان هایتان به خوبی استفاده کنید.

داستان خوان ها دوست دارند وقتی داستان خوبی می خوانند چیزهای تازه دیگری هم یاد بگیرند.چه خوب است اگر دامنه لغات شما غنی و گسترده باشد چون این هم ابزار کارآمدی برای داستان نویسی است.اما همانطور که ضعف معلومات اشکال بزرگی است محو دانش شدن هم خطایی مرگبار است .اگر نویسنده در برابر وسوسه خودنمایی کردن بااطلاعاتش سر خم کند داستان نویسی خود را به هلاکت کشانده است.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:48:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ببین زرشکم تمام شده آقا ...

هوس ته چین کرده ام دست میبرم توی کابیت تا زرشک خیس کنم،ته بسته یک مشت کمتر حتی، زرشک مانده است،توی فریزر را می گردم ، نیست 

دلم میگیرد یعنی راست را اگر بگویم چندمدت است که دلم گرفته ،بهانه گیر شده ام شاید

مینشینم کف آشپزخانه ،زل میزنم به بسته ی زرشک، باخودم می گویم “آقا خودت می دانی چه مرگم شده،خودت میدانی کبوتر دلم دارد بال بال میزند برای زیارتت ،دعوتم کن دیگر ،ببین زرشکم تمام شده آقا،من دلم می خواهد از تبرک تو بریزم توی غذایم ، از دامنه ی حرم تو …”

چیزی توی گلویم قلبمه میشود،انقدر شرمندگی توی دلم هست که نمیدانم از کجا شروع کنم فقط میگویم بطلب این سیاه چهره ی سنگین دل را 

السلام علیک یا شمس الشموس

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-04-14] [ 11:16:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار2 ...

*خودتان را بیش از چیزی که هستید باهوش فرض نکنید

گاهی اوقات باهوشی زیاده از حد می تواند حس داستان نویسی شما را تخریب کند.همیشه قبل ازشروع یک داستان تازه رفتارتان را یک بار کنترل کنید.در حقیقت بایدطرز تفکرتان را نسبت به خود ،مخاطب ،داستانتان ووضعیت داستان نویسی معاصر بازبینی کنید.هرکدام ازاین موارد میتواند بدون اینکه متوجه شده باشید رفتاروباورهای کاری تان راعوض کنند.

داستان نباید باتکیه بر مغزوعقل نوشته شود.داستان باید ازدل برآید.کارنویسنده داستان عمیق شدن در احساسات انسانی و به تصویر کشاندن آنهاست.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:30:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار ...

ازامروز به مدت 38 روز میخواهم مطالب مهم کتاب 38 خطای رایج داستان نویسان را برایتان ارسال کنم 

نوشته ی جک.م بیکهم

ترجمه محمدعلی قربانی

1.بهانه نیاوردید: هیچگاه به خودتان اجازه ندهید که :بگویید خیلی خسته ام

به بهانه ی بعدا کار را به تعویق بیندازید

کار نکنید چون سرتان شلوغ است

منتظر الهام شدن یا حال خوش بمانید

بگویید ازفردا شروع می کنم

بدلیل منصف نبودن ویراستار،منتقد،وکیل یاهر شخص دیگری دست از کار بکشید

یا هر بهانه ای که احتمال دارد در مخیله تان بگنجد.بگذارید باهم رو راست باشیم"نویسنده باید بنویسد .بهانه آوری مال بقیه آدمهاست.

شیوه نویسنده های حرفه ای یک مدل بیشتر نیست ولی به شکل های مختلف گفته می شود:کار پیوسته ،کار شبانه روزی،کار دائم،کار کردن مثل سریش و چسبیدن به کار 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-04-13] [ 04:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  یک تصمیم جدید ...

امروز باخودم یک تصمیم جدید گرفتم ،خیلی مهم نیست چه تصمیمی همین که باخودم عهد کردم ازهمین امروز یک کار متفاوت بکنم خودش کلی اتفاق خوب پشتش ردیف کرده.

به عقب که بر میگردم میبینم چقدر میتوانستم تصمیمات خوب بگیرم که راه را تغییر میداده برایم ولی نگرفتم نکردم نشدم…

وحالا که ایستاده ام روی قله ی جوانی آن پایین ها رود دامنه کلی اتفاق قشنگ بوده که دیگر هیچگاه نمیتوانم برگردم.

و اما امروز … همین لحظه … همین صدم ثانیه که گذشت میخواهم فرق داشته باشد با قبل .من آماده ام که دنیای خودم را تغییر بدهم و خدا هم آن بالا دارد همان که اراده کرده ام را برایم دستچین می کند.

دنیایتان را بسازید با تصمیمات خوب 

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  زن باشیم یا همسر؟ ...

​تابستان که میشد صبح ها صدای مادرم درمی آمد که دختر چراانقدر باید بخوابد!!

سرم را زیر پتو می بردم و یک ربع یک ربع چرت میزدم تا بالاخره 11 به بعد ازرخت خواب بیرون می آمدم.

مادر خشم داشت بغض هم ،میگفت یک روز آبروی مارا میبری با این تنبلی کردن هات،میگفت زن باید بشورد و یاد بگیرد چطور شستن را،زن باید بپزد و یاد بگیرد 

حالا مادرم از همیشه راضی تراست ،بهترین ته چین های فامیل به نام من خورده و براق ترین کاشی ها و مرتب ترین آشپزخانه

مادر حق داشت ،مادرش و مادرشوهرش تعریف زن خوب را اینطوری ملکه ی ذهنش کرده بودند و او همیشه نگران این بود که نکند مرا زن خوبی بارنیاورد.

ظرفهای گل سرخ را مرتب میچید قبل ازغذایی که از خروس خوان بار گذاشته بود ولی خودش توی ماهی تابه ی روغن داغ غذا میخورد.

من یادگرفتم آشپزخوبی باشم ،یادگرفتم کدبانوی خانه باشم ،یادگرفتم لباس های تیره و روشن چقدر زمان میبرد تا برق بزند اما هیچوقت یاد نگرفتم چطور زن خوبی باشم،چطور حفظ کنم این جنس زنانه را .

من می گویم به دخترهایتان یادبدهید زن بودن با همسربودن فرق می کند ،بگویید دخترجان سعی کن زن باشی ،مقتدر ،با روحی زیبا که آرزوهای بزرگ دارد و در دنیای خودش ملکه است و اگر کسی توانست کنارت باشد همسرش شو.

زهرا حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-04-06] [ 04:27:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت