مادر | ... | |
نشسته ام حوالی تاریخ بنفشه ها در پهلوی زنی ریشه دوانده اند پسری مهریه مادرش را به اجرا گذاشته مردی تنهایی چاه را به نام خودش زده و شب به شب تکه پاره های جغرافیا را مثل مردابی خسته برای خوابیدن نیلوفری به هم وصله می زند *** بندهای این شعر را در آتش دری سوخته می اندازم تا خاکسترش را بر سر تمام خداحافظی ها بریزم بشریت تا ابد پشت این رفتن ، دست تکان می دهد برای عمق این تنهایی کلمه می آفریند تا خسوف را به صورتی سیلی خورده ربط ندهد
[شنبه 1397-12-04] [ 10:26:00 ب.ظ ]
لینک ثابت سلام دوست خوبم 1397/12/09 @ 17:45
|