بابا صدایم می زد زری ، مادربزرگ هر جایی نشسته بود یا مشغول هر کاری که بود داد می زد : زهرا خانم … اسم خانم فاطمه زهرا رو دخترمه اسمشو درست بگید.

راستش من زری را بیشتر دوست داشتم ، فکر می کردم بابا خیلی دوستم دارد که اینطوری صدایم می زند.

سالها گذشته است ، من مادر شده ام ، صاحب خانه و شوهر و بچه. همه اسمم را زهرا صدا می کنند ، مادربزرگ بدجور هوایم را داشت و به هیچ وجه نگداشت زری با من قد بکشد.

اسم هویت آدمهاست ، روحیه و منش آدمها بی تاثیر از اسمشان نیست .مثلا خود من تا می خواهم پر توقعی کنم یادم می افتد هم نام برترین زنان عالمم ، خجالت می کشم که پایم را از گلیم توقعاتم دراز کنم ، اصلا انگار به من نمی آید که بی قید باشم ، یک سنگینی عجیبی توی اسمم هست که مانع سبک سری ام می شود. چادر که سر می کنم از خودم توقع احترام دارم چه برسد به دیگری…

وقتی می خواستم برای پسرم اسم انتخاب کنم هم خیلی وسواس به خرج دادم ، با خودم می گفتم پسر زهرا خانم اسی و کامی نمی شود، گشتم و گشتم تا طاها را پیدا کردم.

ماها یادمان رفته ریشه هایمان کجاست و زیر سایه کدام درخت بذرمان کاشته شده ، آدم و حوایی از شناسنامه هایمان پاک شده ، ثبت احوالمان این شده که اسم بچه ام خاص باشد و تک ، ریسمان را گم کرده ایم ، حبل المتین دو تا الف ناقابل شده که وسطش حروف ریخته اند.

پس خرده نگیریم از طلاق هایی که تا مهر عقد خشک نشده ثبت می شود ، آرمیتا خانم بگوید به احترام نام کدام بزرگی باید هوای آقایم را داشته باشم؟‍!

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-08-26] [ 09:51:00 ب.ظ ]