​با خودم فکر میکنم اگر دفعه بعدی نباشد چه؟

اگر دنیا باشد و من نباشم چه؟

نوری جوانه میزند توی جانم ، ای نزدیک تراز رگ گردن میدانم هستی این منم که رگ گردنم را گم کرده ام مثل کودکی در شلوغی پیاده رو که مادرش پشت سرش ایستاده ولی با ترس به جمعیت نگاه می کند.

در تمام تشنگی ها و گرسنگی ها روحم سیراب بود چون نشسته بود پای جوی مهربانی تو و حالا دلم نمی خواهد باور کنم باید بلند شوم وبروم 

فطر یعنی ما به فطرتمان برگشته ایم همان قدر پاک همانقدر آسمانی

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-03-25] [ 02:26:00 ب.ظ ]