ناخن های پسرم را میگیرم ،بابا می گفت ناخن هایت را که گرفتی بریز توی مشتت و بگو شر برو خیر بیا شر برو خیر بیا ….بعد ببر و بینداز بیرون خونه.

من آنقدر محکم میبستم دستم را و تکرار می کردم که تمام شرها بروند و خیرها بیایند.همانموقع به شر فکر می کردم امتحان ریاضی ام می آمد توی ذهنم به خیر فکر می کردم کفش پاشنه بلند صورتی با پتپیونی براق دلم را آب می کرد.

بزرگ شدیم و نفهمیدیم ما هرچقدر که محکمتر گفتیم  شرها کنارمان قد کشیدند بزرگ تراز امتحان ریاضی خیلی بزرگتر.

-پسرم ناخن هایت را بگیر توی مشتت و بگو “شر برو خیر بیا”

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-03-06] [ 06:03:00 ق.ظ ]