جاذبه ی ضریح
اینجا قدمگاهی است برای عرض ارادت







فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31





اینجا با قلم خودم از مهمانان پذیرایی می کنم , گوارای وجودتان



جستجو




 
  نامت بهار است ...

 

حسین

نام کشوری است برایت

وزینب سرود ملی سرزمین هایی سبز

تو که پاره تن رسول الهی

باید جهانی باشی

که هیچگاه فتح نخواهد شد

جز به دست فاتح خیبر

خدا

پیامبری در چشمهای تو

مبعوث کرد

که ید بیضایش

در لب فرات درخشید

زهرا

نام خانوادگی

همه مادران است

آسمان بهشت به وسعت توست بانو

راست گفتند

بهشت زیر پای مادران است

آنجایی که در آغوش توست…

و اما قصه ی “در” قصه ی بی پایانی است

“در” می تواند نام جگر بشریت باشد

که تاابد می سوزد

این بی آبرویی را در کدام صفحه ی تاریخ بنویسیم

که صدایش گوش فلک را کر کرد

سیلی به صورت تو

سیلی بود

که مردانگی را غرق کرد

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1397-09-06] [ 07:17:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  تقدیم به آرامبخش دلهای بارانی ...

​نان این شعر آجر است 
اگر نگاهم نکنی
می خواهم کلمه های جدیدی بسازم
این سرگردانی را 
نمی شود در همین لغت نامه ها جا داد
کلمه هایی که آهو را 
ضریح را
دانه را
سقاخانه را
یک چیز دیگر معنی کنند
نان این شعر آجر است
اگر باز هم بنویسم 
دخیل… خادم … گوهرشاد
و فقط نوشته باشم 
دخیل … خادم … گوهرشاد
باران را ببین اصلا
پنج صحن کلمه باید به پایش ریخت
تعابیر جدیدی باید بیایند
جاده های باقی مانده در 
کفشهای زائران را
ترجمه کنند
ودلتنگی خشک شده بین زیارتنامه ها را
مثل گلهای لای دفترهای شاعران
به یاد اولین زیارتشان بیندازد 

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-09-03] [ 12:17:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پلی در جایی از جهان شکسته است  ...

آقا با عجله چشم هایش را باز می کند و میدود به سمت دستشویی، خانم خوابیده است ، آقا با چشم های پف کرده دکمه های کتش را می بنددو از خانه بیرون می رود.
ساعت2 و 30 دقیقه بعدازظهر 
خانم از خودش و بشقاب غذایش عکس سلفی می گیرد و بدون اینکه چیزی بخورد در مایکروفر می گذارد و جلوی آینه می رود، موهای ژولیده اش را شانه می زند، عطرهای مختلف را امتحان می کند ، رژ لب صورتی پررنگ را با روسری ساتنش امتحان می کند ، چند ثانیه زاویه های مختلف از چهره اش راقاب می گیرد، لبخند می زند و در را تقی می بندد.
  ساعت 3و30 دقیقه 
آقا بشقاب  را از مایکروفر در می آورد ،مردمکش با آیکون های گوشی بالاو پایین می رود، قاشق چهارم را پر می کند ولی دوباره می گذارد کف بشقاب و از جایش بلند می شود.
ـ سلام ، بیا دنبالم
ساعت 7 عصر 
خانم با کله ی پف کرده و رژ لب قرمزپررنگ  خودش را باد می زند، آقا یک دستش را تکیه داده به شیشه ماشین و با دست دیگرش فرمان را می چرخاند.
ساعت 12 شب
خانم کفش های پاشنه بلندش را پرت می کند کنار جاکفشی و به حمام می رود ، آقا کتش را که با یک انگشت روی شانه نگه داشته را می اندازد روی کاناپه ودراز می کشد. 
ساعت 7 صبح را نشان می دهد ، آقا با عجله …
فراموشی نسل جدید به روزهای کوری و پیری نمی رسد، یکجایی بین بهترین روزهای زندگی ، همان نزدیکی های قله ی 30 سالگی یکهو میبینی یادت رفته پای عقدنامه را که امضا زدی ، قول دادی کنارش باشی، همدمش و همراه خستگی هایش.یک مشت آدم تنها جمع شده ایم روی کرده زمین و تنها تنها داریم زندگی می کنیم.دونفر تنها در خانه،20 نفر تنها در اداره، 100 نفر تنها در مدرسه
یاد آن شعر می افتم پلی در جایی از جهان شکسته است 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-08-30] [ 07:57:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  یک کودکانه شیرین ...

​کنار پنجره به قطره های شبنمی که روی برگ ها چکیده شده بود خیره شدم ،آفتاب هنوز دامنش را باز نکرده بود روی گل های باغچه ،با خودم گفتم چقدر خوب می شود اگر بروم و از هوای این وقت صبح لذت ببرم ،نزدیک باغچه شدم چشمم افتاد به برگ بالای سرم ،لبخندی زدم و نوک برگ را گذاشتم توی دهانم .یک قطره شبنم قل خورد و رفت پایین 

- اوووم … به به … چقدر شیرین بود 

چشم هایم را بستم یکدفعه احساس کردم زیر پایم خالی شد و دارم می افتم ولی نه انگار پاهایم بود که کوچک و کوچکتر می شد، وای خدای من دستهایم ،صورتم … برگها مثل چترهایی بزرگ شده بودند ،به اطرافم نگاه کردم صدای هن هن و غر زدن می آمد مثل موقعی که مادر خانه را مرتب می کرد 

- چقدر کار … تا کی آخه بشورو بساب … روماتیسم شاخک گرفتم آخه 

کفشدوزکی سرش راانداخته بود پایین و داشت باخودش حرف میزد

تا چشمش افتاد به من ابروهایش راگره زد و گفت

- جونور زشت بدو برو محله ی خودتون بازی کن میخوام بچه هامو ببرم حموم ،امروز نوبت ماست که حموم شبنم بگیریم 

چند لحظه بعد چند کفشدوزک کوچک که به صف حرکت می کردند پشت سرمادرشان آمدند و از کنارم رد شدند .

من خودم را کنار کشیدم تااز ساقه ی سبزی بالا بروند،هر کدام که به آن بالا می رسید صدای شالاپ شلوپ آب می آمد.

من هم افتادم دنبال آخری تا از ساقه که به پهنای تنه درخت بود بالا بروم که پایم سر خورد و افتادم،چشمهایم را باز کردم ،مادر بالای سرم ایستاده بود

- اینجا چه کار می کنی اول صبحی؟! بدو بیا صبحانه بخور تا مدرسه ات دیر نشده

سرم را برگرداندم به طرف باغچه ،چندکفشدوزک روی برگ گل رز راه می رفتند.

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1397-08-28] [ 07:08:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مهربان باشیم ...

​میخواستم بنویسم مهربانی یادم آمد استخوان های غذای شب را خالی کردم توی سطل آشغال،میخواستم بنویسم دوست داشتن قیافه همکارم وقتی دست رد به سینه اش زدم و به جایش شیفت نماندم پشت پلکهایم رژه رفت ،خواستم بنویسم اخلاق یادم آمد امروز چقدر در ترافیک به ماشین جلویی بوق زدم.

کلمه ها توی سرم معلق شده اند ،انسان ،خلقت ،اخلاق،امید،مهربانی … 

شاعرها راست می گویند ،پلی در جایی از جهان شکسته است وگرنه قرار نبود آدمها انقدر تنها باشند،قرار نبود هر کداممان پیله ای بتنیم دور خودمان و هر روز بیشتر یادمان برود که قرار بود پروانه شویم.

خدا آخرین پیامبرش را نماد مهرورزی و اخلاق کرد تا به آدمها بگوید ،در زندگی هر چه که هستید باید معجزه ای بنام عشق دستتان را بگیرد،خواست همه بفهمند روحی که بر گل آدمها دمیده شده عطری است به نام خلق خوش که محمدش بهترینش را دارد.

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-08-27] [ 07:37:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت