ما مراقبان زبان و ادبیات مراقبت را در همهجای زندگی با خود داریم. گاهی شدت ماجرا به جایی میرسد که خیال میکنیم میتوانیم بیماریها را ویرایش کنیم. مثلاً همین «سرطان» که همیشه دور بود و حالا نزدیک شدهاست؛ حالا که روز مادر است و عزیزکردهی مادر در چنگال او!
دلم میخواهد «چنگال»ش را ویرایش کنم و جهان خیال کند خب متخصص است دیگر. وقتی مینویسد «چنگال» غلط است و «چ» و «نون» و «الف»ش زاید است، حتماً که «گل» باقیماندهاش درست است.
بعد «سرطان» را هم همینطور دستکاری کنم و بگویم این واژه از بن غلط است. ترجمهی واژهایست که بهاشتباه اینگونه برداشت شده. بعد بپرسند: «خب تکلیف چیست؟» بگویم: «سرط!» بپرسند: «یعنی چه؟» بگویم: «آنهم دوباره به اصلاح نیاز دارد. باید نوشت “سرت".» بعد از ترکیب ناخوب «چنگال سرطان» تنها «گل سرت» بماند که هدیهی روز مادر برایت گرفته بودم.
بیمارستانهای جهان ویراستار ندارند. هر بیماری دایرهی اطرافش هم مریض است. دلم برای اینهمه کجی و نادرستی میگیرد. کاشکی خدای شفا سری به دلها بزند.
]]>بنفشه ها
در پهلوی زنی ریشه دوانده اند
پسری
مهریه مادرش را به اجرا گذاشته
مردی
تنهایی چاه را به نام خودش زده و
شب به شب
تکه پاره های جغرافیا را مثل مردابی خسته
برای خوابیدن نیلوفری
به هم وصله می زند
***
بندهای این شعر را
در آتش دری سوخته می اندازم
تا خاکسترش را
بر سر تمام خداحافظی ها بریزم
بشریت
تا ابد
پشت این رفتن ، دست تکان می دهد
برای عمق این تنهایی کلمه می آفریند
تا خسوف را
به صورتی سیلی خورده
ربط ندهد
]]>راست میگفت برای رخت شستن و بچه بزرگ کردن دیپلم زیادی هم بود چون وقتی میخواستم برای بدنیاآوردن بچه اولم بستری شوم از من کپی آخرین مدرک تحصیلی ام را نخواستند ، برای جدا کردن لباسهای سفید و تیره و پشت و رو کردن لباسهای بچه که پرز ندهد هم فرقی نمیکرد دیپلم باشم یا بی سواد.اما من نشستم پشت میز دانشگاه ،همینطوری الکی الکی نه، کلی تلاش کردم ،پیش نیاز گذراندم ،واحد های ریز و درشت پاس کردم تا اینکه فوق لیسانس اقتصاد مقاومتی گرفتم ،الان هم خیلی افتخار می کنم.
بله ،من برای بازی با بچه ام ،برای جاانداختن یک قورمه سبزی خوب،برای طلایی کردن دو طرف بادمجان و خیلی فوت و فن های دیگر نیاز به خواندن جبر و منطق و فلسفه نداشتم اما برای مدیریت اقتصاد خانواده ام باید درسهای زیادی می گذراندم ،باید یاد میگرفتم کنتور سه زمانه یعنی چه،باید مهندسی پذیرایی از مهمان در روزهای آخر برج را می فهمیدم ،باید کوآنتوم مدیریت برگه های باطله را 20 میگرفتم.
نقشی که زنان خانه دار در برنامه ریزی برای پس انداز و اقتصاد خانواده ایفا می کنند به مراتب بیشتر از زنان شاغل است و گاها با یک حساب سرانگشتی می توان ثابت کرد کمکی که این قشر به دخل و خرج خانه می کنند به اندازه حقوقی است که سایر بانوان به اقتصاد خانواده تزریق می کنند ولی در مقابل آن از وقت و انرژی و آرامشی که باید صرف همسر و فرزند خود کنند کم می گذارند.
زنانی که صبح زود صدای قل قل خورشت ظهرشان می آید و در سبد خریدشان خبری از فست فود و سفارش رستورانی که هم قیمت بالایی دارد هم از نظر بهداشتی نمره خوبی نمیگیرد نیست.زنانی که با هنر خود لباسهای غیرقابل استفاده بچه ها را براحتی دور نمی اندازند ،دکمه ها،زیپ ها و گل های کارشده اش را نگه می دارند و به وقتش استفاده می کنند.زنهایی که شیر را کیلویی می خرند و با کمی وقت گذاشتن لذت ماست و پنیر خانگی را به همسر وفرزندشان هدیه می کنند.
من از این زنهای تحصیل کرده حرف می زنم که دوشادوش مردهایشان می دوند و چرخ پولی خانواده را خوب می چرخانند.
ادامه دارد….
]]>وقتی افتادی توو یه بحران و تمام دنیا برات تیره و تار شده و هیچکس،هیچکس هیچکس نمیتونه کمکت کنه جززززززززز
جز خدای توانا که دست رد به سینه بنده اش نمیزنه،نمیدونم شما ذکر اون لحظه تون چیه ولی من قسمش میدم به آبرودارهای آبرودارش که دستمو بگیره.
بعد تازه میفهمی که چقدر کم بیادش بودی،چقدر کم توو دلت بوده،چقدر کم باورش داشتی …
اونوقته که دستت دراز میکنی به طرفش ،زل میزنی به آسمونو و میخوای این پرنده ی زخمی رو آزاد کنی
وقتی دستتو گرفت مثل یه اسیری که آزاد شدی،مثل یه نوزادی که تازه بدنیا اومده،نمیدونم مثل روزه دار لحظه اذان
پراز دوست داشتنی ،پراز حس های خوب
دست خدا همراهتون ، وقتتون بخیر
]]>حسین
نام کشوری است برایت
وزینب سرود ملی سرزمین هایی سبز
تو که پاره تن رسول الهی
باید جهانی باشی
که هیچگاه فتح نخواهد شد
جز به دست فاتح خیبر
خدا
پیامبری در چشمهای تو
مبعوث کرد
که ید بیضایش
در لب فرات درخشید
زهرا
نام خانوادگی
همه مادران است
آسمان بهشت به وسعت توست بانو
راست گفتند
بهشت زیر پای مادران است
آنجایی که در آغوش توست…
و اما قصه ی “در” قصه ی بی پایانی است
“در” می تواند نام جگر بشریت باشد
که تاابد می سوزد
این بی آبرویی را در کدام صفحه ی تاریخ بنویسیم
که صدایش گوش فلک را کر کرد
سیلی به صورت تو
سیلی بود
که مردانگی را غرق کرد
]]>آقا با عجله چشم هایش را باز می کند و میدود به سمت دستشویی، خانم خوابیده است ، آقا با چشم های پف کرده دکمه های کتش را می بنددو از خانه بیرون می رود.
ساعت2 و 30 دقیقه بعدازظهر
خانم از خودش و بشقاب غذایش عکس سلفی می گیرد و بدون اینکه چیزی بخورد در مایکروفر می گذارد و جلوی آینه می رود، موهای ژولیده اش را شانه می زند، عطرهای مختلف را امتحان می کند ، رژ لب صورتی پررنگ را با روسری ساتنش امتحان می کند ، چند ثانیه زاویه های مختلف از چهره اش راقاب می گیرد، لبخند می زند و در را تقی می بندد.
ساعت 3و30 دقیقه
آقا بشقاب را از مایکروفر در می آورد ،مردمکش با آیکون های گوشی بالاو پایین می رود، قاشق چهارم را پر می کند ولی دوباره می گذارد کف بشقاب و از جایش بلند می شود.
ـ سلام ، بیا دنبالم
ساعت 7 عصر
خانم با کله ی پف کرده و رژ لب قرمزپررنگ خودش را باد می زند، آقا یک دستش را تکیه داده به شیشه ماشین و با دست دیگرش فرمان را می چرخاند.
ساعت 12 شب
خانم کفش های پاشنه بلندش را پرت می کند کنار جاکفشی و به حمام می رود ، آقا کتش را که با یک انگشت روی شانه نگه داشته را می اندازد روی کاناپه ودراز می کشد.
ساعت 7 صبح را نشان می دهد ، آقا با عجله …
فراموشی نسل جدید به روزهای کوری و پیری نمی رسد، یکجایی بین بهترین روزهای زندگی ، همان نزدیکی های قله ی 30 سالگی یکهو میبینی یادت رفته پای عقدنامه را که امضا زدی ، قول دادی کنارش باشی، همدمش و همراه خستگی هایش.یک مشت آدم تنها جمع شده ایم روی کرده زمین و تنها تنها داریم زندگی می کنیم.دونفر تنها در خانه،20 نفر تنها در اداره، 100 نفر تنها در مدرسه
یاد آن شعر می افتم پلی در جایی از جهان شکسته است