جاذبه ی ضریح
اینجا قدمگاهی است برای عرض ارادت







فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31





اینجا با قلم خودم از مهمانان پذیرایی می کنم , گوارای وجودتان



جستجو




 
  مشتی بیا پایین ...

شاید خنده دار باشد ولی من دلم میخواهد کسی را داشته باشم که داد بزند بگوید برو گم شو وآن آدم انقدر پیش خداعزت داشته باشد که من بروم … بروم  گم بشوم ،انقدر گم که همه  یادشان برود کسی بوده با این هویت ،اصلا کاش بشود بگویی خدایا من مینشینم همینجا شما برو یک باردیگر قلم و دواتت را بیاور و قصه دیگری برایم بنویس آن یکی شخصیت هاش خیلی زیاد بود ،فضای داستانش خیلی طوسی بود …

بگویی حالا اینبار من را یک خرس قطبی خلق کن چه میشود مگر!

حالا دنیا یک لاغر دراز صورت کک و مکی نداشته باشد به کجایش بر میخورد!

باور کن به هیچ کجایش

یک خرس قطبی سفید که وظایف حیاتی اش را بهترین وجه ممکن انجام بدهد ،و تو از خواب زمستانی اش راضی باشی ،تازه سر ملائکه هایت هم خلوت تر بشود کلی

اصلا آقا بیا این پایین ببین چه خبر است! ازآن بالا بالاها همه چیز کوچک دیده می شود خب

دلتنگی ها ،دردها ، سوراخ سمبه های دل که هیچی دیگر

سرت شلوغ شده مشتی … شلووووغ 
زهرا حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-03-31] [ 02:12:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  #حمایت از کالای ایرانی ...

خودکارم را بر میدارم که بنویسم ،کلمه ها سر می خورند توی سرم ،نقشه ایران پشت پلکم نشسته ،با خودم فکر می کنم کجایش شبیه گربه است !!

میخواهم از #کالای ایرانی بنویسم و یکجوری بفهمانم به دیگران که بیایید بخرید تا نانی برود سر سفره ی هم ولایتی خودمان .خودکار می آید روی کاغذ چشمهایم را ریز می کنم روی بارکدش ، “مد این ایندیا” هند!! خدای من چرا تا به حال دقت نکرده بودم !! یعنی تمام شعرهایم را بااین خودکار نوشته بودم که رگ هایش پر بود از خون بیگانه…

دست می کشم و دفترم را میبندم ،دلهره می افتد به جانم ،نه … امکان ندارد … دفترچه یادداشتم که پر است از مطالب عرفانی،پر است از دلنوشته هایم ،سلول به سلولش از چین آمده !دستم را پس می کشم از جایم بلند می شوم صندلی خالی سر جایش می چرخد ،مد این اندونزی!! دلم میخواهد گریه کنم ولی بغضی آمیخته با ترس در تمام جانم رخنه کرده به آشپزخانه می روم روی یخچال دست می کشم کلمات انگلیسی برق می زنند روی درش.داغ شده ام 

مادر در راباز می کند و خودش را می اندازد روی مبل

- گفتم دیگه نمیتونم ناهار درست کنم بیا پیتزا خریدم

تنهاییم بیشتر میشود ،دنیای بیگانه ای که حتی فرهنگ غذا خوردنمان را به نام خودش کرده،دنیایی که تمام کالاهایش دارد سفره ی دیگران را رنگین تر می کند و من اینجا به خیال خودم در کشور خودم دارم زندگی می کنم و اصلا حواسم نیست تمام ساعات عمرم دارد به نام کشور دیگری رقم می خورد.

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-03-27] [ 02:43:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  فطر یعنی فطرت ...

​با خودم فکر میکنم اگر دفعه بعدی نباشد چه؟

اگر دنیا باشد و من نباشم چه؟

نوری جوانه میزند توی جانم ، ای نزدیک تراز رگ گردن میدانم هستی این منم که رگ گردنم را گم کرده ام مثل کودکی در شلوغی پیاده رو که مادرش پشت سرش ایستاده ولی با ترس به جمعیت نگاه می کند.

در تمام تشنگی ها و گرسنگی ها روحم سیراب بود چون نشسته بود پای جوی مهربانی تو و حالا دلم نمی خواهد باور کنم باید بلند شوم وبروم 

فطر یعنی ما به فطرتمان برگشته ایم همان قدر پاک همانقدر آسمانی

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-03-25] [ 02:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خداحافظی ...

دلهره  تمام سلولهایم را مچاله می کند , رسیده ایم به آخر این جاده که راهش نور بود و توشه ی سفرمان دلدادگی , می ترسم از خودم و این ترس عجیبی است , ترس از اینکه سرت را بیندازی پایین و بشوی همان آدم قبل که دستهایش خالی بود , میترسم سفره مهمانی جمع شود و من هنوز مبهوت و رق در سیاهی های دورنم باشم.

چقدر ابوحمزه خواندم , چقدر یا مجیر گفتم و این آینه را سابیدم تا شاید جلا پیدا کند و عکس رخ یار را ببینم , حالا در انتهای این خط های ممتد این منم که ایستاده ام و راههای دیگری را میبینم که دهان باز کرده اند و می خواهند مرا ببلعند.

رمضان نام خانوادگی بخشایش است , بارالها دست مرا آنقدر رها مکن که چون کودکی در ازدحام جمعیت آشفته دلان گم شوم.

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-03-23] [ 11:11:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  سردشت در دلهای ما ...

“از مجموعه شعر خودم با عنوان جهانی در من هست “

دل یک اقیانوس باید بگیرد

سونامی بزرگی شره کند از چشمهایش

تا هوای این شهر مرده را

غسل دهد

حرف های زیادی روی تخت بیمارستان بستری اند

کپسول های اکسیژن هم

نمی تواندآنها را

به هم ربط دهد

باید شهردار جدیدی بیاید

نام کوچه های  این شهر  را

از خاطرات سردشت

تغییر دهد

و شعرهای زیادی

بکارد روی تاول های آنها

” کجایید ای شهیدان خدایی ” را

بیشتر

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:02:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت