جاذبه ی ضریح
اینجا قدمگاهی است برای عرض ارادت







فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31





اینجا با قلم خودم از مهمانان پذیرایی می کنم , گوارای وجودتان



جستجو




 
  داستان نویس خطاکار2 ...

*خودتان را بیش از چیزی که هستید باهوش فرض نکنید

گاهی اوقات باهوشی زیاده از حد می تواند حس داستان نویسی شما را تخریب کند.همیشه قبل ازشروع یک داستان تازه رفتارتان را یک بار کنترل کنید.در حقیقت بایدطرز تفکرتان را نسبت به خود ،مخاطب ،داستانتان ووضعیت داستان نویسی معاصر بازبینی کنید.هرکدام ازاین موارد میتواند بدون اینکه متوجه شده باشید رفتاروباورهای کاری تان راعوض کنند.

داستان نباید باتکیه بر مغزوعقل نوشته شود.داستان باید ازدل برآید.کارنویسنده داستان عمیق شدن در احساسات انسانی و به تصویر کشاندن آنهاست.

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-04-14] [ 12:30:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار ...

ازامروز به مدت 38 روز میخواهم مطالب مهم کتاب 38 خطای رایج داستان نویسان را برایتان ارسال کنم 

نوشته ی جک.م بیکهم

ترجمه محمدعلی قربانی

1.بهانه نیاوردید: هیچگاه به خودتان اجازه ندهید که :بگویید خیلی خسته ام

به بهانه ی بعدا کار را به تعویق بیندازید

کار نکنید چون سرتان شلوغ است

منتظر الهام شدن یا حال خوش بمانید

بگویید ازفردا شروع می کنم

بدلیل منصف نبودن ویراستار،منتقد،وکیل یاهر شخص دیگری دست از کار بکشید

یا هر بهانه ای که احتمال دارد در مخیله تان بگنجد.بگذارید باهم رو راست باشیم"نویسنده باید بنویسد .بهانه آوری مال بقیه آدمهاست.

شیوه نویسنده های حرفه ای یک مدل بیشتر نیست ولی به شکل های مختلف گفته می شود:کار پیوسته ،کار شبانه روزی،کار دائم،کار کردن مثل سریش و چسبیدن به کار 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-04-13] [ 04:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  یک تصمیم جدید ...

امروز باخودم یک تصمیم جدید گرفتم ،خیلی مهم نیست چه تصمیمی همین که باخودم عهد کردم ازهمین امروز یک کار متفاوت بکنم خودش کلی اتفاق خوب پشتش ردیف کرده.

به عقب که بر میگردم میبینم چقدر میتوانستم تصمیمات خوب بگیرم که راه را تغییر میداده برایم ولی نگرفتم نکردم نشدم…

وحالا که ایستاده ام روی قله ی جوانی آن پایین ها رود دامنه کلی اتفاق قشنگ بوده که دیگر هیچگاه نمیتوانم برگردم.

و اما امروز … همین لحظه … همین صدم ثانیه که گذشت میخواهم فرق داشته باشد با قبل .من آماده ام که دنیای خودم را تغییر بدهم و خدا هم آن بالا دارد همان که اراده کرده ام را برایم دستچین می کند.

دنیایتان را بسازید با تصمیمات خوب 

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  زن باشیم یا همسر؟ ...

​تابستان که میشد صبح ها صدای مادرم درمی آمد که دختر چراانقدر باید بخوابد!!

سرم را زیر پتو می بردم و یک ربع یک ربع چرت میزدم تا بالاخره 11 به بعد ازرخت خواب بیرون می آمدم.

مادر خشم داشت بغض هم ،میگفت یک روز آبروی مارا میبری با این تنبلی کردن هات،میگفت زن باید بشورد و یاد بگیرد چطور شستن را،زن باید بپزد و یاد بگیرد 

حالا مادرم از همیشه راضی تراست ،بهترین ته چین های فامیل به نام من خورده و براق ترین کاشی ها و مرتب ترین آشپزخانه

مادر حق داشت ،مادرش و مادرشوهرش تعریف زن خوب را اینطوری ملکه ی ذهنش کرده بودند و او همیشه نگران این بود که نکند مرا زن خوبی بارنیاورد.

ظرفهای گل سرخ را مرتب میچید قبل ازغذایی که از خروس خوان بار گذاشته بود ولی خودش توی ماهی تابه ی روغن داغ غذا میخورد.

من یادگرفتم آشپزخوبی باشم ،یادگرفتم کدبانوی خانه باشم ،یادگرفتم لباس های تیره و روشن چقدر زمان میبرد تا برق بزند اما هیچوقت یاد نگرفتم چطور زن خوبی باشم،چطور حفظ کنم این جنس زنانه را .

من می گویم به دخترهایتان یادبدهید زن بودن با همسربودن فرق می کند ،بگویید دخترجان سعی کن زن باشی ،مقتدر ،با روحی زیبا که آرزوهای بزرگ دارد و در دنیای خودش ملکه است و اگر کسی توانست کنارت باشد همسرش شو.

زهرا حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-04-06] [ 04:27:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  آخرین دقایق بهار ...

​:

آخرین روز بهار است

بله بهار به نفس نفس افتاده است و آخرین هایش را بساط کرده و داد میزند : آهای آدمهای تنها بیایید کمی عشق بردارید ، بیایید مرا بهانه کنید و دلواپس تمام کسانی شوید که به اندازه یک خاطره در جان شما جا دارند، بیایید برایتان طعم روزهای خیابان گردی آورده ام …

اصلا بهار آمده بود عطر اقاقیا را بریزد بین انگشتانمان و هوای مان کند که دلمان را برداریم و قدم بزنیم تمام دلتنگی ها را … بهار خیلی کارها با ما داشت حقش نبود انقدر زود تمام شود

آه بهار دوست داشتنی دارد تمام می شود و بعضی از ما هنوز آنقدر عاشق نشده ایم که اردیبهشت را سنجاق کنیم به همه ی فصلهای سال ، مولانا بخوانیم و لبخند بزنیم و عصر ها را از جیب هایمان بیرون بریزیم کنار یک استکان کمر باریک ، توی نعلبکی ….

بهار آمده بود یادمان بیاورد هنوز چیزی به اسم ته قلب وجود دارد که می تواند متعلق به خودمان باشد و یواشکی هایمان را مال خودش کند.

بهار هنوز هست کمی بهاری زندگی کنید…

روزتان بهاری
زهرا. حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-03-31] [ 02:16:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت