​کوتاه کن کلام… بماند بقیّه‌اش

مرده است احترام… بماند بقیّه‌اش

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

آن هم نشد حرام… بماند بقیّه‌اش

هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت

آمد به انتقام… بماند بقیّه‌اش

شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام

شد سنگ ها تمام… بماند بقیّه‌اش

گویا هنوز باور زینب نمی‌شود

بر سینۀ امام…؟ بماند بقیّه‎اش

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته

در بین ازدحام… بماند بقیّه‌اش

راحت شد از حسین همین که خیالشان

شد نوبت خیام….بماند بقیّه‌اش

سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش

از پیکر امام …. بماند بقیّه‌اش

بر خاک خفته‌ای و مرا می برد عدو

من می روم به شام… بماند بقیّه‌اش

دلواپسم برای سرت روی نیزه‌ها

از سنگ پشت بام… بماند بقیّه‌اش

دلواپسی برای من و بهر دخترت

در مجلس حرام… بماند بقیّه‌اش

حالا قرار هست کجاها رود سرش؟

از کوفه تا به شام… بماند بقیه اش

قصه به “سر” رسید و تازه شروع شد

شعرم نشد تمام … بماند بقیه اش
شاعر: محمد رسولی

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-07-07] [ 12:53:00 ب.ظ ]