جاذبه ی ضریح
اینجا قدمگاهی است برای عرض ارادت







مرداد 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    





اینجا با قلم خودم از مهمانان پذیرایی می کنم , گوارای وجودتان



جستجو




 
  هر چه باد آباد ...

تجربه من در زندگی میگه اگه خواستید تو کاری موفق بیاید بیرون، قبل از عمل ،از تکنیک"هرچه باداباد” یا “به تخت کفشم!” استفاده کنید.
 هر وقت اینطوری وارد کارزاری شدم چنان اعتماد به نفسی پیدا کردم که چشم ها رو خیره کردم. 

آخرین موردش هم همین چند وقت پیش بود. قرار بود جایی برم که هرکی رفته بود، دو دستی می زد رو سرش. 
من اما قبلش از خودم پرسیدم:"نتونم ، چی میشه؟” دیدم در کلیت جهان هردمبیل و زندگی آه و دم، هیچ اتفاقی نمی افته. وارد ماجرا شدم و کاری کردم کارستون!
 تجربه دیگرم هم تجربه مصاحبه دکترا بود. یادم میاد وقتی می خواستم وارد اتاق بشم، صدای نفر قبلی می اومد که “لامصب شب اول قبره” و چون اصولا حس بدی نسبت به شب، خاصه اول قبر ندارم. رفتم و چقدر خوش گذشت، چون بعد از چند سوال و بیست دقیقه اول، مصاحبه از تراکم این همه “باداباد انگاری” تبدیل شد به محفل انس با کلی آدم دوست داشتنی و نتیجه هم عالی. 
نمی گم حرف درست همینه که من می گم، اما تجربه زندگی شخصی من بهم نشون داده که مهم تر از تونستن و نتونستن، توانایی رسیدن به این حرفه:  شکست احتمالی من اصلا چقدر مهمه؟!
 مواردی این چنینی از شکست در زندگیم کم نیست اما یقین دارم که در قیاس با “عظمت کائنات” یا “مرگ و نیستی"، عقب کشیدنم اشتباه بوده
 اینی که گفتم تجربه شخصی منه، دیدید به مذاقتون خوش نمیاد خیلی با خودتون کلنجار نرید چون این سبکیه که من بهش رسیدم نه لزوما شما، اما بدونید گذر زمان بهتون نشون میده که مهم های هر دوره ، بی اهمیت های دوره بعد و بی اهمیت های هر دوره، مهم های بعدی خواهند بود
 پس بیخود استرس بی اهمیت های آتی رو نداشته باشید و برای مهم های آینده دل به دریا بزنید 
غبار صبح تماشاست هرچه باداباد

تو هم بخند که جهان خراب می‌خندد

#بیدل_هلوی 

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1397-05-22] [ 10:05:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  ام فضل از پدر ارث برد ...

هر وقت زخمی خیلی عمیق باشد, هر وقت دردی خیلی رسوخ کند در جان آدم می گویند جگرم سوخت…

با خودم فکر می کنم جگر وقتی بیشتر می سوزد, می سوزد نه … آتش می گیرد , تکه تکه می شود اصلا که از کسی ضربه بخوری که باورش کرده بودی , مثل زن مثل شوهر که پاره ی جانند , همدم شبهای درازند …

تاریخ صدایش را بالا می برد , میرود به مرو , داد می زند مردم بیدارید ؟ زنهای نوغان , مردم طوس همه می شنوید چه می گویم ؟… جگر علی بن موسی الرضا آتش گرفته , پسر نجمه خاتون دارد ناله می کند … , صدا از سامرا می آید این بار , وارث مامون به سنت خانوادگی اش عمل کرده , ام فضل نگذاشته خشم پدرش گم بشود , تکه پاره کرده سفره ی جود را.

حالا تمام بشریت گرسنه اند , صدای نقاره ها بلند شده است , رضا (ع) عبای سیاهش را کشیده بر سر جهانیان , جگرش سوخته , زهرا (س) روضه ی حسین (ع) می خواند , جگر مادر اما اربا اربا شده …

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-05-21] [ 11:30:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  من یک دزد بودم ...

شاید 9 یا شاید هم 10 سالم بود ولی نه بیشتر، 12 شاید ولی بیشتر نه.بله همانموقع ها من یک لغت نامه دزدیدم،خیلی سخت نبود البته،ماجرا بر میگردد به یک روز نسبتا خنک پاییزی که روزها هنوز بلند بودند و می شد بروی یک دوری توی خیابان بزنی و عصر قبل از تاریک شدن هوا خانه باشی ،هر چند بابا خیلی تعصبی رفتار نمی کرد ولی من و دو برادرم قبل از غروب آفتاب باید خانه می بودیم.خب داشتم از آن بعدازظهر حرف میزدم که … راستش اولش نمیخواستم بدزدمش ولی وقتی چشمم افتاد بهش دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم ،کتابها دورتادور یک سالن چیده شده بودند و نور لامپ های مهتابی افتاده بود روی جلد براقشان، واقعا نمیتوانم توصیف کنم چه لحظه ای بود وقتی دیکشنری چاق و کوتاه را برداشتم و ورق زدم ،گوشه های برگه هایش برش خورده بود و مثل پله پایین آمده بود ، من چند حرف انگلیسی از کلاسهای تابستان یاد گرفته بودم ولی خیلی بیشتر از آنچه می دانستم خودم را نشان دادم مخصوصا وقتی دختری که موهایش را دم اسبی بسته بود و با مادرش از کنارم رد میشد خودم را جوری جلوه دادم که انگار دنبال لغت خاصی می گردم.

سرتان را درد نیاورم فقط خدا می داند که چند بار طول و عرض سالن را رفتم و آمدم تا بالاخره در یک حرکت حساب شده کتاب تپل کوتاه را توی کیفم جا دادم،متاسفانه گوشه هایش بدجوری به کیفم فشار می آورد و من مجبور بودم مدام دستم را روی چهار طرف کیفم بگذارم و همه چیز را عادی جلوه دهم. زیر چشمی به همه ی خریداران کتاب نگاه کردم ،مثل اینکه هیچکس نفهمیده بود حتی دختر کوچولوی مو دم اسبی هم داشت آبنباتش را می خورد،هم به آدمها نگاه می کردم هم به کیفها و دستهایشان ،میترسیدم کسی چیزی دزدیده باشد آنوقت کار من هم لو می رفت.آرام به مسئول فروش کتاب نزدیک شدم ،دختری تقریبا25 ساله که ابروهای در هم رفته و سبیلی نرم داشت.فقط چند قدم فاصله داشتم تا از سالن خارج شوم ،احساس می کردم قلبم مثل گوشه های دیکشنری از روی کیف معلوم است ،آخرین قدم را هم برداشتم و خودم را از آن نمایشگاه خفقان آور خلاص کردم.

ادامه دارد

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-05-20] [ 10:06:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  صبح شما به شعر ...

​سپید تور سپیدی که بر سرم زده‌ای

سپید مثل گلی که به دفترم زده‌ای
سپید مثل شکوفه، شکوفه‌های سپید

که دانه دانه به اعماق باورم زده‌ای
به واژه‌های غریبم سپیده پاشیدی

سپس به آینه‌های برابرم زده‌ای
سپس تمام نفس‌های مهربانت را

در امتداد نفس‌های آخرم زده‌ای
سلام صبح قشنگت بخیر آرامش

که سر به دلهره‌های مکررم زده‌ای
چه اتفاق سپیدی سپید یعنی این

کبوتری که به قلب کبوترم زده‌ای

موضوعات: بدون موضوع
 [ 07:02:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  دهمین ستاره درخشید ...

دهمین ستاره درخشید،ملائکه صلوات فرستادند ،نور هدایت مثل شکوفه های سیب پاشیده شد بر سر جهانیان.

امام جواد(ع) خوشبوترین گل هستی را در آغوش گرفته بود و در گوشهایش اذان می گفت …

الله اکبر الله اکبر … چه ترانه ی دل انگیزی بود وقتی از دهان جود و کرم بر گوش هدایت نواخته می شد.

تمام عرش فتبارک الله می خواندند،ستاره ها دور ماه حلقه زده بودند و پایکوبی می کردند.بر تن متوکلیان اما لباسی از آتش دوخته شده بود،طره ای از آفتاب که مثل تیزی تیغشان در چشم فرو می رفت.

میلاد هادی هدایت بشر مبارک.

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-05-19] [ 03:27:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار 13به روایت تصویر ...

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:31:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار13 ...

در بیان روشن زاویه دید کوتاهی نکنید.

تصورکنید که داستانی درباره باب می نویسید وتصمیم دارید که او شخصیت زاویه دید شماباشد.چطور میتوانید اطمینان حاصل کنید که از پس کاربرد زاویه دیدبه قوی ترین شکل ممکن بر می آیید.

اولین کاری که باید بکنید این است که داستان را همانطور که به نظر باب می رسد تصور کنید ودر این مورد تنها چیزی که واقعا لازم دارید تمرین است.

همچنان که در نوشتن داستان پیش می روید لازم است که شما در جایگاه نویسنده بیشتر و بیشتر باب بشوید.آنچه او می بیند را ببینید ودیگر هیچ.فقط آنچه او می داند را بدانید وفقط همین.تنها چیزی که او می شنود رابشنوید و نه بیشتر.حس های او را احساس کنید و برنامه ریزی تان محدود به برنامه هایی باشد که او توانش را دارد و الی آخر.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:23:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پشت کاروان حسین (ع) ...

چشم هایم را میبندم ،امام دلهای بارانی ،امام جگرهای آتش گرفته از خیمه بیرون آمده ،خورشید عرق شرم می ریزد و پشت ابرها پنهان می شود ،اهل بیت امام پا جای پای آفتاب زمین می گذارند.آخرین نگاه طولانی است و عمیق … بر سرزمین کودکی ،بر خاطره های پیامبر ،بر شب زنده داری های مادر ،بر انعکاس صدای پدر در دیوار چاه

مکه زیر پاهایشان به لکنت می افتد ، عرفه جاری می شود از چشمهای اقیانوس 

چشم هایم را باز می کنم …حالا این الهی العفو که بر زبانهای ما روان است یعنی تاریخ حسین بن علی و اهل بیتش را قاب گرفته و به رخ جهانیان می کشد.

عرفه روز بازگشت است ،روز اتصال از رفتن به رسیدن ،از خدا بخواهیم عرفه را برایمان عارفانه رقم بزند.عرفانی که سیصدو شصت و پنج روز و ساعت و ثانیه در ما ریشه بدواند.

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-05-17] [ 11:22:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  داستان نویس خطاکار12 ...

یادتان نرود داستان چه کسی را دارید تعریف می کنید( زاویه دید )

زاویه دید احتمالا بیشترین جنبه داستانی است که تا به حال روی آن بحث فراوان شده است و در عین حال بیش از بقیه دچار آشفتگی است 

اول ببینید داستان شما داستان کیست؟

بروید درون شخصیت و همان جا بمانید.

راز این تکنیک همه اش همین است .به زبان دیگر حتی در رمانی که صدهزار کلمه است تقریبا بالغ بر پنجاه درصد شاید هم نزدیک به هفتاد درصد از کار باید با زاویه دید شخصیت اصلی پیش برود .احساسات ،افکار ،پیش فرض ها و مقاصدی که شخصیت دارند باید بر کنش داستانی حاکم باشد.تغییر زاویه دید حتی اگر لازم باشد فقط باید به این دلیل باشد که مشکلات و مسائل همان شخصیت اصلی داستان شما بیشتر و بهتر آشکار شود.

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-05-10] [ 09:14:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  پای منبر رهبری ...

برادران عزیز! خواهران عزیز! جوانان! هرچه انتخاب کنید برای خودتان انتخاب کرده‌اید. انتخاب خوب شما به خود شما برمیگردد؛ اگر انتخاب با غفلت انجام بدهید که انتخاب بدی از آب دربیاید بدی‌اش به شما برمیگردد… اگر درست و با دقّت انجام دادید، دو فایده میبرید: اوّلاً خدای متعال از شما راضی میشود که کار را درست انجام داده‌اید؛ ثانیاً نتیجه‌ی کار به احتمال زیاد نتیجه‌ی درست خواهد بود…
بشناسید و انتخاب کنید؛ بشناسید. به دینشان، به تعهّدشان، به وفاداری‌شان به انقلاب، به ایستادگی‌شان در راه انقلاب، به عزم و اراده‌شان، به شجاعتشان و به مرعوب نشدنشان خاطرجمع بشوید، [آن‌وقت‌] رأی بدهید… آنجایی هم که نمی‌شناسید، نگویید من نمی‌شناسم پس رأی نمیدهم؛ نه، بروید سراغ کسانی که به دین آنها، به تعهّد آنها و به بصیرت آنها اطمینان دارید، از آنها سؤال کنید؛ این راه علاج است… در آن صورت، نتیجه‌ی انتخابات نتیجه‌ای خواهد بود که ان‌شاءالله به نفع کشور است.
🔻رهبر معظم انقلاب/ 5 اسفند 94 در دیدار با مردم نجف آباد

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1397-05-09] [ 06:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  صبح شما به شعر ...

​رد انگشت خدا حک شده روی تن زن

من به معراج رسیدم شبی از دامن زن

پشت هر برگ گل آغشته به عطر است و عبیر

ملکوت است نهفته پس پیراهن زن

صبح صادق یکی از مردم پیشانی اوست

ماه رخشان شده از آینه روشن زن

نخ تسبیح شیاطین مقرب گویش

این گناهی ست که انداخته بر گردن زن

خط به خط دفتر و دیوان کسان را خواندم

صفتی بهتر از این نیست برایت زن زن
علیرضا_بدیع

موضوعات: بدون موضوع
 [ 07:04:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  صبح شما به شعر ...

​حرم امن تو کافی است هراسان شده را

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
دل سپردیم به آن معجزه چشمانت

تا که آباد کنی خانه ویران شده را
مهر تو باعث خاموشی آتشدان است

خارج از دست خلیل است، گلستان شده را
گندم ری به تنور کرمت پخته شود

از تو داریم پس این مزرعه نان شده را
هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است

از طلا حرف نزن، نقره ایوان شده را
به در خانه تو بسته و وابسته شدیم

چه نیازی است به جنت سگ دربان شده را
گر قرار است جبین‌ش به قدومت نرسد

کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را
در محله خبر لطف تو بهتر پیچید

پخش کردند اگر قصه مهمان شده را
شدنی نیست کرم داشته باشی، اما

دستگیری نکنی دست به دامان شده را
پنجره ساخته‌ای دور ضریح کرمت

تا ببندند به آن زلف پریشان شده را
ما فقط ظاهری از اوج تو را می‌بینیم

گذری نیست به معراج تو حیران شده را
جلوه‌ای کردی و زهرای پر از جذبه تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

علی_اکبر_لطیفیان

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1397-05-08] [ 09:38:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  صبح شما به شعر ...

همین که هستی و 

این لحظه های زیبا هست

همین که هستم و 

طومار آرزو ها هست
همین که فرصت دیشب 

‘کشید تا امشب

همین که امشب مان را 

پلی به فردا هست
همین که هستی و 

در هستی تو من هستم

هم
همین که هستی و 

این لحظه های زیبا هست

همین که هستم و 

طومار آرزو ها هست
همین که فرصت دیشب 

‘کشید تا امشب

همین که امشب مان را 

پلی به فردا هست
همین که هستی و 

در هستی تو من هستم

همین که نیست ‌- مرا نیست، 

هست - اما - هست
همین که تشنه ی یک جرعه ایم و خوشحالیم - 

که در حوالی مان 

رود هست دریا هست
همین که 

هیچ نیازی به حبِ خوابی نیست

که شاعریم و 

اگر خواب نیست، رویا هست
همین که در منی و 

مرز و دیده بانی نیست 

قبول کرده ام - آری - 

هنوز دنیا هست…

محمدعلی_بهمنی

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-05-07] [ 07:28:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  یک قلپ مطالعه ...

از من می‌پرسید که چگونه دیوانه شدم؟

چنین روی داد:

یک روز، بسیار پیش از آنکه خدایان ِ بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه‌ی نقاب‌هایم را دزدیده‌اند - همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت  زندگی‌ام بر چهره می‌گذاشتم. 

پس بی‌نقاب در کوچه‌های پر از مردم دویدم و فریاد زدم :

«دزد، دزدان نابکار…»

مردان و زنان بر من خندیدند و پاره‌ای از آنها از ترس ِ من به خانه‌هایشان پناه بردند.

هنگامی که به بازار رسیدم، جوانی که بر سرِ بامی ایستاده بود، فریاد بر آورد:

«این مرد دیوانه است!»

من سر برداشتم که او را ببینم؛ خورشید نخستین بار چهره‌ی برهنه‌ام را بوسید. 

و من از عشق ِ خورشید مشتعل شدم، 

و دیگر  به نقاب‌هایم  نیازی نداشتم و گویی در حال خلسه فریاد زدم:

«رحمت، رحمت بر دزدانی که نقاب‌های مرا بردند»

چنین بود که من دیوانه شدم.

و از برکت دیوانگی

هم به آزادی و هم به امنیت رسیده‌ام؛

آزادی ِ تنهایی و امنیت از فهمیده شدن، زیرا کسانی که ما را می‌فهمند چیزی را که در وجودمان است به اسارت می‌گیرند.

ولی مبادا که از این امنیت، زیادی غَره شوم.حتی یک دزد هم در زندان از دزد ِ دیگر در امان نیست!

جبران خلیل جبران

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-05-06] [ 01:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت