جاذبه ی ضریح
اینجا قدمگاهی است برای عرض ارادت







خرداد 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  





اینجا با قلم خودم از مهمانان پذیرایی می کنم , گوارای وجودتان



جستجو




 
  آخرین دقایق بهار ...

​:

آخرین روز بهار است

بله بهار به نفس نفس افتاده است و آخرین هایش را بساط کرده و داد میزند : آهای آدمهای تنها بیایید کمی عشق بردارید ، بیایید مرا بهانه کنید و دلواپس تمام کسانی شوید که به اندازه یک خاطره در جان شما جا دارند، بیایید برایتان طعم روزهای خیابان گردی آورده ام …

اصلا بهار آمده بود عطر اقاقیا را بریزد بین انگشتانمان و هوای مان کند که دلمان را برداریم و قدم بزنیم تمام دلتنگی ها را … بهار خیلی کارها با ما داشت حقش نبود انقدر زود تمام شود

آه بهار دوست داشتنی دارد تمام می شود و بعضی از ما هنوز آنقدر عاشق نشده ایم که اردیبهشت را سنجاق کنیم به همه ی فصلهای سال ، مولانا بخوانیم و لبخند بزنیم و عصر ها را از جیب هایمان بیرون بریزیم کنار یک استکان کمر باریک ، توی نعلبکی ….

بهار آمده بود یادمان بیاورد هنوز چیزی به اسم ته قلب وجود دارد که می تواند متعلق به خودمان باشد و یواشکی هایمان را مال خودش کند.

بهار هنوز هست کمی بهاری زندگی کنید…

روزتان بهاری
زهرا. حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-03-31] [ 02:16:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مشتی بیا پایین ...

شاید خنده دار باشد ولی من دلم میخواهد کسی را داشته باشم که داد بزند بگوید برو گم شو وآن آدم انقدر پیش خداعزت داشته باشد که من بروم … بروم  گم بشوم ،انقدر گم که همه  یادشان برود کسی بوده با این هویت ،اصلا کاش بشود بگویی خدایا من مینشینم همینجا شما برو یک باردیگر قلم و دواتت را بیاور و قصه دیگری برایم بنویس آن یکی شخصیت هاش خیلی زیاد بود ،فضای داستانش خیلی طوسی بود …

بگویی حالا اینبار من را یک خرس قطبی خلق کن چه میشود مگر!

حالا دنیا یک لاغر دراز صورت کک و مکی نداشته باشد به کجایش بر میخورد!

باور کن به هیچ کجایش

یک خرس قطبی سفید که وظایف حیاتی اش را بهترین وجه ممکن انجام بدهد ،و تو از خواب زمستانی اش راضی باشی ،تازه سر ملائکه هایت هم خلوت تر بشود کلی

اصلا آقا بیا این پایین ببین چه خبر است! ازآن بالا بالاها همه چیز کوچک دیده می شود خب

دلتنگی ها ،دردها ، سوراخ سمبه های دل که هیچی دیگر

سرت شلوغ شده مشتی … شلووووغ 
زهرا حسینی

موضوعات: بدون موضوع
 [ 02:12:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  #حمایت از کالای ایرانی ...

خودکارم را بر میدارم که بنویسم ،کلمه ها سر می خورند توی سرم ،نقشه ایران پشت پلکم نشسته ،با خودم فکر می کنم کجایش شبیه گربه است !!

میخواهم از #کالای ایرانی بنویسم و یکجوری بفهمانم به دیگران که بیایید بخرید تا نانی برود سر سفره ی هم ولایتی خودمان .خودکار می آید روی کاغذ چشمهایم را ریز می کنم روی بارکدش ، “مد این ایندیا” هند!! خدای من چرا تا به حال دقت نکرده بودم !! یعنی تمام شعرهایم را بااین خودکار نوشته بودم که رگ هایش پر بود از خون بیگانه…

دست می کشم و دفترم را میبندم ،دلهره می افتد به جانم ،نه … امکان ندارد … دفترچه یادداشتم که پر است از مطالب عرفانی،پر است از دلنوشته هایم ،سلول به سلولش از چین آمده !دستم را پس می کشم از جایم بلند می شوم صندلی خالی سر جایش می چرخد ،مد این اندونزی!! دلم میخواهد گریه کنم ولی بغضی آمیخته با ترس در تمام جانم رخنه کرده به آشپزخانه می روم روی یخچال دست می کشم کلمات انگلیسی برق می زنند روی درش.داغ شده ام 

مادر در راباز می کند و خودش را می اندازد روی مبل

- گفتم دیگه نمیتونم ناهار درست کنم بیا پیتزا خریدم

تنهاییم بیشتر میشود ،دنیای بیگانه ای که حتی فرهنگ غذا خوردنمان را به نام خودش کرده،دنیایی که تمام کالاهایش دارد سفره ی دیگران را رنگین تر می کند و من اینجا به خیال خودم در کشور خودم دارم زندگی می کنم و اصلا حواسم نیست تمام ساعات عمرم دارد به نام کشور دیگری رقم می خورد.

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-03-27] [ 02:43:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  فطر یعنی فطرت ...

​با خودم فکر میکنم اگر دفعه بعدی نباشد چه؟

اگر دنیا باشد و من نباشم چه؟

نوری جوانه میزند توی جانم ، ای نزدیک تراز رگ گردن میدانم هستی این منم که رگ گردنم را گم کرده ام مثل کودکی در شلوغی پیاده رو که مادرش پشت سرش ایستاده ولی با ترس به جمعیت نگاه می کند.

در تمام تشنگی ها و گرسنگی ها روحم سیراب بود چون نشسته بود پای جوی مهربانی تو و حالا دلم نمی خواهد باور کنم باید بلند شوم وبروم 

فطر یعنی ما به فطرتمان برگشته ایم همان قدر پاک همانقدر آسمانی

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-03-25] [ 02:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خداحافظی ...

دلهره  تمام سلولهایم را مچاله می کند , رسیده ایم به آخر این جاده که راهش نور بود و توشه ی سفرمان دلدادگی , می ترسم از خودم و این ترس عجیبی است , ترس از اینکه سرت را بیندازی پایین و بشوی همان آدم قبل که دستهایش خالی بود , میترسم سفره مهمانی جمع شود و من هنوز مبهوت و رق در سیاهی های دورنم باشم.

چقدر ابوحمزه خواندم , چقدر یا مجیر گفتم و این آینه را سابیدم تا شاید جلا پیدا کند و عکس رخ یار را ببینم , حالا در انتهای این خط های ممتد این منم که ایستاده ام و راههای دیگری را میبینم که دهان باز کرده اند و می خواهند مرا ببلعند.

رمضان نام خانوادگی بخشایش است , بارالها دست مرا آنقدر رها مکن که چون کودکی در ازدحام جمعیت آشفته دلان گم شوم.

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1397-03-23] [ 11:11:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  سردشت در دلهای ما ...

“از مجموعه شعر خودم با عنوان جهانی در من هست “

دل یک اقیانوس باید بگیرد

سونامی بزرگی شره کند از چشمهایش

تا هوای این شهر مرده را

غسل دهد

حرف های زیادی روی تخت بیمارستان بستری اند

کپسول های اکسیژن هم

نمی تواندآنها را

به هم ربط دهد

باید شهردار جدیدی بیاید

نام کوچه های  این شهر  را

از خاطرات سردشت

تغییر دهد

و شعرهای زیادی

بکارد روی تاول های آنها

” کجایید ای شهیدان خدایی ” را

بیشتر

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:02:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  # حمایت از کالای ایرانی ...

“لطفا کبک نباشیم”

بهار با پیغامی بهاری شروع شد و این 1397 سال که از عمر خورشیدی تقویم می گذرد شاید شکوفه ای ترین روزش را تجربه کرد , شناسنامه جدیدش به نام ” حمایت از کالای ایرانی ” به ثبت رسید و همانجا یک لبخند زیبا گوشه لبهایش نقش بست.

بهاری پر از امید و شور ریخته شد توی جان های ما وقتی حضرت عشق نام سال را توی گوشش زمزمه کرد. این اسم چهار کلمه ای که کتاب کتاب حرف تویش بود و هزار هزار بیت شعر عاشقانه می توانست پشت خودش ردیف کند.

حمایت از کالای ایرانی … نگاه می کنم به کلمات … ” حمایت ” پشتم گرم می شود … ” کالا” حس زندگی می دود توی رگهای خشکیده ام … ” ایرانی ” غرور جوانه می زند از پاهایم

 لطفا کبک نباشیم , زمستانی نگاه نکنیم , سوز نیاید از فکرهایمان , سرمان را نبریم زیر برف ندانستن , ایرانی بودن و ایرانی ماندن و اصالت را مثل گنج حفظ کردن یعنی تفسیر همین چند کلمه , یعنی خودمان بخواهیم که سرپا بایستیم نه با عصای دیگران , یعنی بخواهیم زیر هر سقف قهقهه ای باشد از صدای خانواده.

حمایت کنیم , دلگرم کنیم جان این صنعت که چرخش فقط روغنکاری می خواهد , لذت ببریم از غذا خوردن توی بشقابی که اسم ایرانی حک شه توی قلبش, با خودمان فکر کنیم شاید مردی همین نزدیکی ها بشقاب خانواده اش را با آن رنگی تر کرده است. ذوق زده ی چادری باشیم که تاروپودش باامید کارگر خودمان بافته شده و دلمان قنج برود از هر چیزی که توی انتخاب هایمان عقل و تدبیر سبقت گرفته.

بیایید کبک نباشیم و ببینیم آسیاب این کشور دارد آرد خودش را تولید می کند.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 02:37:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  حکایت خیلی از ماها ...


بعدا جاباز می کند

 از همان اولش انگشت کوچک پایم را میزد ولی رنگش را دوست داشتم با مانتو شلوار قهوه ایم ست بود،آقای فروشنده گفت جا بازمیکند و من بااینکه میدانستم خیلی بیشتر ازاین حرفها تنگ است ولی خریدمش.

هربار که کفش جدیدم را میپوشیدم پوست انگشتم کنده میشد و درد تا مغز استخوانم می رفت ولی چون انتخاب خودم بود نمیتوانستم اعتراضی بکنم.

حکایت بعضی روابط هم همین است ،گاهی انقدر دوست داشتن می رود توی جانمان که دلمان نمی آید باور کنیم  روابط از همان ابتدا قواره شخصیتمان نبوده ،دلمان نمی آید باور کنیم دوست داشتنمان زیادی بوده ،حالا درد آنجاست که چون خودمان خواستیم باید تاآخرش پیش برویم باید له شویم پوست قلبمان کنده شود به امید اینکه یک روز درست میشود ،یک روز حل می شود این فاصله ولی ته ته عقلمان می دانیم همین است که ازاول بوده ما خودمان را گول زدیم ،فقط بیچاره رابطه ای که مثل انگشت کوچک پا دیگر جای زخمش خوب نمیشود.

زهرا حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-03-13] [ 01:52:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  #همنوا با ابوحمزه ...

واژه به واژه پیش می روم ،جملات روبروی چشمهایم مثل موجی که به ساحل می خورد می خروشند ، انگار ابوحمزه در جان من است که دردهایم را در عمق تاریخ مرور می کرده “ستایش خدایی که با من دوستی کند در حالی که از من بی نیاز است و ستایش خدایی را که با من بردبار است تاجایی که گویی گناهی ندارم “

گناه گناه گناه ، بنده و این همه گناه ! معبودم من همان نطفه ی ناچیزی هستم که لطف تو انتخابم کرد ،نگاه تو گرمای جانم بخشید، و حالا که استخوان ترکانده ام ناسپاسی هایم قدکشیده ،گستاخی ام زبان گشوده ،اعداد در شناسنامه خطاهایم بزرگ شده است ولی تو … ای انتهای بودن ها ،تو چنان مرا در آغوش گرفتی که انگار روز نخست بدنیا آمدنم است .

ابوحمزه تو بگو زبان من قاصر است تو واژگانت را به رقص دربیاور باز هم ” پس پروردگار من ستوده ترین چیزهاست نزد من و به ستایش من سزاوارتر است”

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1397-03-11] [ 03:44:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شعری برای شاه سفره دار ...

​تکلیف تمام عرش امشب

فتبارک الله احسن الخالقین است

ماه کامل است

کهکشانی بوسه می زند به لب هایش

ماه کامل است

آغوش فاطمه 

به اندازه ی تمام جغرافیا بزرگ شده است

چقدر شبیه مادری آقا

درد از پهلوی تو جوانه می زند

ریاضیات را بهم ریخته این نداشتن ضریح و 

این همه دخیل

حسینیه ها همه حسنیه اند 

این غبار بقیع است که می رسد به کرب و بلا

گرسنگی از لغت نامه ها حذف شده 

کوفه شاه سفره دار دارد …

زهرا حسینی

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1397-03-06] [ 11:21:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  شر برو خیر بیا ...

ناخن های پسرم را میگیرم ،بابا می گفت ناخن هایت را که گرفتی بریز توی مشتت و بگو شر برو خیر بیا شر برو خیر بیا ….بعد ببر و بینداز بیرون خونه.

من آنقدر محکم میبستم دستم را و تکرار می کردم که تمام شرها بروند و خیرها بیایند.همانموقع به شر فکر می کردم امتحان ریاضی ام می آمد توی ذهنم به خیر فکر می کردم کفش پاشنه بلند صورتی با پتپیونی براق دلم را آب می کرد.

بزرگ شدیم و نفهمیدیم ما هرچقدر که محکمتر گفتیم  شرها کنارمان قد کشیدند بزرگ تراز امتحان ریاضی خیلی بزرگتر.

-پسرم ناخن هایت را بگیر توی مشتت و بگو “شر برو خیر بیا”

موضوعات: بدون موضوع
 [ 06:03:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  ماجرای لیلی از خدیجه(س) شروع شد. ...

اصلا ماجرای لیلی از تو آغاز شد

خدیجه جان ،عاشقانه هایت در تمام تاریخ تکرار نشد، تو در اوج بودی و تمام معشوقه های عالم اندر خم یک کوچه گم شده بودند.

 به اندازه تمام بشریت حرف برای گفتن هست ،از تو ،از دلدادگی ات ، از پیامبری که در چشمهایت ظهور کرد … و هیچوقت دنیا آنقدر بزرگ نخواهد شد که این حرفها در گوشش فرو برود.

معراج از خانه ی تو شروع شد و کوثر از همانجا به راه افتاد.

لیلی تویی که دست نه ،دل شستی از دلبری های دنیا.

خدیجه جان جای تو در جان محمد بود،فاطمه اگر پاره تن بود تو تمامش بودی.داغ غمت جگر اسلام را سوزاند.شب سیاهپوشی زمین است برای هجری که به دامن پیامبرش افتاد.

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1397-03-05] [ 03:34:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  کامتان عسل فاطمه مادر شده است. ...

​ماه کامل است،صدای کودکی پیچیده در گوش شهر،عطر حضور ملائکه است که دارند پرستاری می کنند وآغاززیستن را زمزمه می کنند در گوش نوزاد…

تاریخ ایستاده است به احترام لحظه ای که نازدختر عالم مادر شده است،اصلا شاید بهشت را خدا ازهمان روز بنا گذاشت ، روزی که زمین چشم هایش را بسته بود ،رودها عرق شرم بودند که شره کردند از پس سنگها،زمین دستهایش را روی صورتش گذاشت 

- من جایی شایسته برای پیشکشی سراغ ندارم …

خدا لبخند زد ودر بهشت را به روی فاطمه باز کرد.

صدایی پیچید در گوش عرش “انا اعطیناک الکوثر …” کوثری که حالا مادر شده بود.

 ماه کامل بود و در بغل فاطمه می درخشید ماه دیگری ، اسمش را بگذارید “حسن” که حسن تمام حسنات است، علی جان رمضان ماه توست که پدر شدی … فاطمه جان بهشت ارزانی توست به پاس شیره جانی که حسن ات را سیراب می کند …

صدایی در عرش پیچید ، فتبارک الله احسن الخالقین.

 لبخند هر نوزاد که متولد می شود شیرینی همان شب است که ملائکه در دهان بشریت می گذارد.

کامتان عسل فاطمه مادر شده است.

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1397-03-03] [ 10:19:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت